لقمان نيك و بد هر كاري را مشروط به رضاي وجدان و خشنودي خداوند ميدانست و تمجيد و تحسين خلق را هدف خود قرار نميداد و از خورده گيري و عيبجويي آنها نيز هراسي نداشت و اين موضوع را نيز همواره به فرزند خود گوش زد مينمود تا روزي به جهت اطمينان خاطر، تصميم گرفت اين حقيقت را نزد پسر خود مصور سازد. |
لقمان در آغاز، برده خواجه اي توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عين جاه و جلال و ثروت و مكنت دچار شخصيتي ضعيف و در برابر ناملايمات زندگي بسيار رنجور بود و با اندك سختي زبان به ناله و گلايه مي گشود، اين امر لقمان را مي آزرد اما راه چاره اي به نظر او نمي رسيد، زيرا بيم آن داشت كه با اظهار اين معني، غرور خواجه جريحه دار شود و با او راه عناد پيش گيرد. روزگاري دراز وضع بدين منوال گذشت تا روزي يكي از دوستان خواجه خربزه اي به رسم هديه و نوبر براي او فرستاد. خواجه تحت تأثير خصائل ويژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف كرد و لقمان با روي گشاده و اظهار تشكر آنها را تناول كرد تا به قطعه آخر رسيد، در اين هنگام ….
خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد كه خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زياد رو به لقمان كرد و گفت: چگونه چنين خربزه تلخي را خوردي و لب به اعتراض نگشودي؟ لقمان كه دريافت زمان تهذيب و تأديب خواجه فرا رسيده است، به آرامي و با احتياط گفت: واضح است كه من تلخي و ناگواري اين ميوه را به خوبي احساس كردم اما سالهاي متمادي من از دست پر بركت شما، لقمه هاي شيرين و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود كه با دريافت اولين لقمه ناگوار، شكوه و شكايت آغاز كنم. خواجه از اين برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبوني خود در برابر ناملايمات پي برد و در اصلاح نفس و تهذيب و تقويت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شكيبايي بياراست
ارباب لقمان به او دستور داد كه در زمينش، براي او كنجد بكارد؛ ولي او جو كاشت. وقتي كه زمان درو فرا رسيد، ارباب گفت:
"چرا جو كاشتي، در حالي كه من به تو دستور دادم كه كنجد بكاري؟"
لقمان گفت: "از خدا اميد داشتم كه براي تو، كنجد بروياند"
اربابش گفت: "مگر اين ممكن است؟"
لقمان گفت: "تو را ميبينم كه خداي متعال را نافرماني ميكني، در حالي كه از او اميد بهشت داري؛ بنابراين گفتم شايد آن هم بشود"
آن گاه، مولايش گريست و به دست او توبه كرد و لقمان را آزاد ساخت.
روزگاري، لقمان حكيم در خدمت خواجه اي بود. خواجه، غلام هاي بسيار داشت. لقمان بسيار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان ديگر بر او حسد مي ورزيدند و همواره پي بهانه اي مي گشتند براي بدنام كردن لقمان پيش خواجه.
روزي از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا براي چيدن ميوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، ميوه ها را چيدند و به سوي خانه حركت كردند. در بين راه غلام ها ميوه ها را يك به يك خوردند و تا به خانه برسند، همه ميوه ها تمام شد و سبد خالي به خانه رسيد. خواجه وقتي درباره ميوه ها پرسيد، غلام ها كه ميانه خوشي با لقمان نداشتند.
گفتند: ميوه ها را لقمان خورده است.
خواجه از دست لقمان عصباني شد.
خواجه پرسيد: «اي لقمان، چرا ميوه ها را خوردي؟ مگر نمي دانستي كه من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببينم، چگونه توانستي آن همه ميوه را به تنهايي بخوري؟!»
لقمان گفت: من لب به ميوه ها نزده ام. اين كار، خيانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه مي تواني ثابت كني كه تو ميوه ها را نخورده اي؟ در حالي كه همه غلام ها شهادت مي دهند كه تو ميوه ها را خورده اي!»
لقمان گفت: «اي خواجه، ما را آزمايش كن، تا بفهمي كه ميوه ها را چه كسي خورده است!»
خواجه برآشفت: «اي لقمان، مرا دست مي اندازي؟ چگونه بفهمم كه ميوه ها را چه كسي خورده است؟ هر كسي كه ميوه ها را خورده است، ميوه ها در شكمش است. براي اين كار بايد شكم همه شما را پاره كنم تا بفهمم ميوه ها در شكم كيست.»
لقمان لبخندي زد و گفت: «كاملاً درست است. ميوه ها در شكم كسي است كه آن ها را خورده است. اما براي اينكه بفهميد چه كسي ميوه ها را خورده است، لازم نيست كه شكم همه ما را پاره كنيد!
لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پياده به دنبالت بدويم.
خواجه پرسيد: «بسيار خوب، اما اين كار چه نتيجه اي دارد؟»
لقمان گفت: «نتيجه اش در پايان كار آشكار مي گردد!»
خواجه نيز فرمان داد تا آب گرمي آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا مي رفت و غلامان به دنبال او مي دويدند.
پس از ساعتي، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمي كه خورده بودند، هر چه را كه در معده شان بود، بيرون ريخت!
خواجه متوجه شد كه همه غلام ها از آن ميوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن ميوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبيخ كرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
آري، وقتي يك بنده ضعيف مثل لقمان، چنين حكمت هايي دارد، پس آفريننده او كه خداوند جهان است، چه حكمت ها دارد. و حكمت ها همه در پيش خداوند است.
------------------------------------------------------
منبع: پايگاه بيتوته
لقمان حكيم، غلام سياهي بود كه در سرزمين سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره اي سياه و نازيبا داشت،ولي از دلي روشن، فكري باز و ايماني استوار برخوردار بود.
او كه در آغاز جواني برده اي مملوك بود، به دليل نبوغ عجيب و حكمت وسيعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ي آفاق شد. او مردي امين بود، چشم از حرام فرو مي بست، از اداي حرف ناسزا و بي مورد پرهيز مي كرد و هيچگاه دامن خود را به گناه نيالود و همواره در امور زندگي شرط عفت و اخلاص را رعايت مي كرد. اوقات فراغت خود را به سكوت و تفكر در امور جهان و معرفت حق تعالي مي گذراند و براي گذراندن ...
كليپ قرآني- استاد سعيد حاجيان مقطعي از سوره لقمان
انسان بايد دائما بين اين دو نظر باشد : نظر به ذلّ و فقر امكانى ، و رحمت و نعمت واجبى ، تا جمع شود بين خوف و رجاء كامل ، چنانچه در حديث شريف كافى نقل فرمايد از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ كه :
در وصيت لقمان چيزهاى بسيار عجيب بود ، و عجبتر چيزى كه در آن بود ، آن بود كه به فرزند خود گفت : از خدا بترس ، ترسى كه اگر در درگاه او بيائى با خوبيهاى ثقلين ، عذاب كند تو را. و اميدوار باش به خدا ، اميدى كه اگر بيائى او را به گناه ثقلين ، رحمت كند تو را.
پس حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آن كه در قلب او دو نور است : نور خوف ، و نور رجا ، كه اگر هر يك را با ديگرى موازنه كنى نچربد بر آن .
متن روايت چنين است :
عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : قلت له : ما كان فى وصية لقمان ؟ قال : كان فيها الاعاجيب ، و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه : خف الله ـ عز و جل خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك ، و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك . ثم قال ابو عبدالله ـ عليه السلام ـ كان ابى يقول : انه ليس من عبد مؤمن الا (و) فى قلبه نوران : نور خيفة و نور رجاء ، لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا (اصول كافى ، ج 2 ، ص 55 ، باب الخوف و الرجاء ، ح 1).
-----------------------------------
منبع : امام خميني؛ شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 145-146
امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: در نصايح لقمان به پسرش، اين است كه گفت: پسرم ! اگر درباره مرگْ ترديد دارى، خواب را از خود دور كن ـ كه نخواهى توانست ـ و اگر درباره رستاخيزْ ترديد دارى ، بيدار شدن از خواب را از خود دور كن ـ كه نخواهى توانست-؛ زيرا اگر انديشه كنى، مىدانى كه جان تو در دست ديگرى است و همانا خواب، به منزله مرگ است و بيدارى پس از خواب، به منزله بر انگيخته شدن پس از مرگ.
لقمان همچنين گفت: «اى پسرم! آن چنان به مردم نزديك نشو كه از دلهاى آنان دور شوى و آن چنان دور نشو كه خوار شوى. هر موجودى، همنوع خود را دوست مىدارد و همانا آدميزاد نيز همنوع خود را دوست مىدارد.
خوبى يا متاع خود را جز در برابر مشترىِ آن، نگستران. چنان كه ميان قوچ و گرگ، دوستى و رفاقتى نيست، ميان نيكوكار و بدكار نيز دوستى و رفاقتى نيست.
هر كه به زشتى [يا قير ]نزديك شود، پارهاى از آن به تنش مىچسبد.
هر كه با بدكارْ همدستى كند، بعضى از روشهاى او را مىآموزد.
هر كه جدال را دوست بدارد، دشنام مىشنود.
و هر كه وارد جاهاى بد شود، متّهم ميشود و هر كه با رفيقِ بد همراهى كند، سالم نمىماند، و هر كه زبانش را در اختيار نگيرد، پشيمان مىگردد.
اى پسرم ! با صد نفر رفاقت كن ؛ ولى حتّى با يك نفر هم دشمنى نكن.
متن حديث:
الامام الباقر عليه السلام:
كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ عليه السلام ابنَهُ أن قالَ: يا بُنَيَّ ، إن تَكُ في شَكٍّ مِنَ المَوتِ ، فَارفَع عَن نَفسِكَ النَّومَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ . وإن كُنتَ في شَكٍّ مِنَ البَعثِ ، فَادفَع عَن نَفسِكَ الاِنتِباهَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ ، فَإِنَّكَ إذا فَكَّرتَ عَلِمتَ أنَّ نَفسَكَ بِيَدِ غَيرِكَ ، وإنَّمَا النَّومُ بِمَنزِلَةِ المَوتِ ، وإنَّمَا اليَقَظَةُ بَعدَ النَّومِ بِمَنزِلَةِ البَعثِ بَعدَ المَوتِ .
وقالَ : قالَ لُقمانُ عليه السلام : يا بُنَيَّ ، لا تَقتَرِب فَيَكونَ أبعَدَ لَكَ ولا تَبعُد فَتُهانَ . كُلُّ دابَّةٍ تُحِبُّ مِثلَها ، وَابنُ آدَمَ لا يُحِبُّ مِثلَهُ . لا تَنشُر بِرَّكَ (بَزَّكَ) إلا عِندَ باغيهِ، وكَما لَيسَ بَينَ الكَبشِ وَالذِّئبِ خُلَّةٌ ، كَذلِكَ لَيسَ بَينَ البارِّ وَالفاجِرِ خُلَّةٌ، مَن يَقتَرِب مِنَ الرَّفثِ (الزِّفتِ) يَعلَق بِهِ بَعضُهُ كَذلِكَ مَن يُشارِكِ الفاجِرَ يَتَعَلَّم مِن طُرُقِهِ ، مَن يُحِبَّ المِراءَ يُشتَم ، ومَن يَدخُل مَدخَلَ السَّوءِ يُتَّهَم ، ومَن يُقارِن قَرينَ السَّوءِ لا يَسلَم ومَن لا يَملِك لِسانَهُ يَندَم .
وقالَ : يا بُنَيَّ ، صاحِب مِئَةً ولا تُعادِ واحِداً.
« قصص الأنبياء،ص190ح239، بحارالانوار ج13ص417 »
--------------------------------
منبع : پايگاه مشرق
«34» إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِى الْأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
بىگمان آگاهى از زمان (برپايى قيامت) مخصوص خداست، و اوست كه باران را نازل مىكند، و آنچه را در رحمهاست مىداند، و هيچ كس نمىداند كه فردا چه به دست مىآورد، و هيچ كس نمىداند كه در چه سرزمينى مىميرد، همانا خداوند عليم و خبير است.
نكته ها:
علم به زمان وقوع مرگ و قيامت، مخصوص خداست. اگر انسانها بدانند كه مرگ آنها دور است و قيامت به اين زودى برپا نمىشود، مغرور شده و بيشتر به گناه آلوده مىشوند و اگر بدانند كه قيامت به زودى برپا مىشود، وحشت كرده و دست از كار و فعاليّت بر مىدارند، بنابراين ما كه زمان مرگ و قيامت را نمىدانيم بايد همواره آماده باشيم.
علم به نوزادنِ در رحمِ مادران، مخصوص خداست. گرچه دستگاهها و آزمايشات علمى امروز نشان مىدهند كه جنين پسر است يا دختر، امّا علم خداوند ازلى و نامحدود است؛ علاوه بر اين، علم به «ما فى الارحام» تنها مربوط به پسر يا دختر بودن جنين نيست، بلكه استعدادها، حالات، روحيّات، و صدها دانستنى ديگر را نيز شامل مىشود كه با هيچ دستگاه و آزمايش و امكانات بشرى، قابل دستيابى نيست.
حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «عرفتُ اللّه بِفَسخِ العَزائم و حلّ العقود»(175)، خدا را با شكسته شدن ارادهها و تغيير تصميمها شناختم.
حضرت على عليه السلام ذيل آيه فرمودند: «مِن قَدَم الى قَدَم»(176)، يعنى انسان يك گام كه بر مىدارد، از گام آيندهى خود خبر ندارد.
پيام ها:
1- علم بشر محدود است و قابل مقايسه با علم بىنهايت خداوند نيست. «يعلم... ما تدرى نفس»
2- برنامهريزى، تدبير و تنظيم امور لازم است، امّا قدرتى مافوق در كار است كه انسان نمىداند فردا چه مىشود. «و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً»
3- هيچ كس به زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست. «و ما تدرى نفس بأى ارض تموت» (اگر در روايات مىخوانيم كه فلان ولىّ خدا، مكان يا زمانِ فوت يا شهادت خود را مىدانست، آگاهى و علمى است كه از طرف خداوند به او عطا شده است، وگرنه به طور استقلالى هيچ كس خبر ندارد.)
4- به گفتهى كاهنان، فال بينان، كف بينان و پيشگويان در مورد آيندهى خود اعتماد نكنيم. «و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً»
5 - انسانى كه نه از مرگ خود خبر دارد، نه از موقعيّت فرداى خود، چرا مغرور است؟ «ما تدرى نفس...»
پروردگار!
قرآن را نور ما،
قانون ما،
اميد ما،
منطق ما،
مايهى تعقّل و تفكّر ما،
موعظهى ما،
شفاى ما،
آرامش ما و نجات ما
قرار بده.
-------------------------------------------------------------------------
منبع : قرائتي، محسن، تفسير سوره لقمان
«33» يَأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ وَاخْشَوْاْ يَوْماً لَّا يَجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ
اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى مسئوليّت (اعمال) فرزندش را نمىپذيرد و هيچ فرزندى به جاى پدرش قبول مسئوليّت نمىكند، قطعاً وعدهى خداوند حقّ است، پس زندگى دنيا شما را نفريبد و (شيطانِ) فريبكار، شما را نسبت به خدا فريب ندهد.
نكتهها:
عبارتِ «لايَجْزى»، هم به معناى جزا و كيفر و پاداش است و هم به معناى كفايت و تكفّل، كه در اينجا مراد معناى دوّم است. «غَرور»، صيغهى مبالغه، به معناى بسيار فريبنده است كه مصداق روشن آن شيطان است وبه هر چيز يا كسى گفته مىشود كه انسان را مىفريبد.
پيامها:
1- همه بايد از خدا پروا داشته باشيم و از انواع انحرافات عقيدتى، اخلاقى و عملى بپرهيزيم. «يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم»
2- بهترين زاد و توشه براى روزى كه حتّى پدر و فرزند به داد يكديگر نمىرسند، تقواست. «اتّقوا ربّكم واخشوا يوماً لايجزى والد...»
3- خطر قيامت جدّى است، لذا هشدارهاى پى در پى لازم است. (دو بار امر و دو بار نهى در آيه آمده است: «اتّقوا - اخشوا - لا تغرّنّكم - لايغرّنّكم»)
4- روز قيامت، روز بزرگى است. (كلمهى «يوماً»، نكره و با تنوين آمده، نشانهى عظمت و بزرگى است.) «اخشوا يوماً»
5 - در قيامت، هركس گرفتار عمل خويش است و عهدهدار كار ديگرى نيست. «لايجزى... شيئاً»
6- آنچه انسان را از قيامت غافل مىكند، دنيا و شيطان فريبنده است. «فلا تغرّنّكم الحياة الدنيا و لايغرّنّكم باللّه الغرور»
7- حَسَب و نَسَب، در قيامت كارايى ندارد. «لا يجزى والد - و لا مولود» (وقتى پدر وفرزند به فرياد يكديگر نمىرسند، حساب ديگران روشن است)
8 - ترس از قيامت، مانع فريفتگى انسان به زندگى دنيا است. «اخشوا يوماً... و لايغرّنّكم باللّه الغرور»
قيامت، روز تنهايى
خداوند، حكيم است و خداىِ حكيم، ساختهى خود را نابود نمىكند. دنيا، خانهاى است كه مهندسش آن را خراب مىكند تا، بناى بهترى بسازد. بنا بر روايات؛ مرگ، تغيير لباس، تغيير منزل و مقدّمهاى براى تكامل و زندگى ابدى است.
به علاوه عدالتِ خداوند، وجود قيامت را براى انسان ضرورى مىكند، زيرا ما خوبان و بدانى را مىبينيم كه در دنيا به پاداش و كيفر نمىرسند، بنابراين خداوند عادل بايد سراى ديگرى را براى آن پاداش و كيفر آنها قرار دهد.
گرچه گاه و بيگاه كيفر و پاداشهايى در دنيا مشاهده مىشود، ولى جايگاه بسيارى از اعمال تنها قيامت است، زيرا در بعضى موارد امكان آن در دنيا وجود ندارد. مثلاً كسى كه در راه خدا شهيد شده، در دنيا حضور ندارد تا پاداش بگيرد و يا كسى كه افراد زيادى را كشته، در دنيا امكان تحمّل بيش از يك كيفر را ندارد.
علاوه بر آنكه رنج و كيفر خلافكار در دنيا به تمام بستگان بىتقصيرش نيز سرايت مىكند، پس بايد پاداش و كيفر در جايى باشد كه به ديگران سرايت نكند.
------------------------------------------------------------------------------------
منبع : قرائتي، محسن، تفسير سوره لقمان