معرفی وبلاگ
با تو گر خواهي سخن گويد " خدا " قرآن بخوان تا شود روح تو با حق آشنا قرآن بخوان اي بشر ياد "خدا" آرامش دل مي دهد دردمندان را بود قرآن دوا ، قرآن بخوان --- مشتاق نظرات سازنده شما --خادم قرآن لطیف درویشی latif@chmail.ir
دسته
دانش افزا
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 94313
تعداد نوشته ها : 52
تعداد نظرات : 7
Online User
Rss
طراح قالب

۱- فرزندم هيچكس و هيچ چيز را با خداوند شريك مكن!
۲- با پدر و مادرت بهترين رفتار را داشته باش!
۳- بدان كه هيچ چيز از خداوند پنهان نمي ماند!
۴- نماز را آن گونه كه شايسته است به پا دار!
۵- اندرز و نصيحت ديگران را فراموش مكن!
۶- در مقابل پيش آمدها شكيبا باش !
۷- از مردم روي مگردان و با آنها بي اعتنا مباش!
۸- با غرور و تكبر با ديگران رفتار مكن!
۹- در راه رفتن ميانه رو باش!
۱۰- بر سر ديگران فرياد مكش و آرام سخن بگو!

1 - فرزندم، از روزي كه متولد مي شوي، پشت به دنيا و رو به آخرت داشته باش. خانه اي كه تو خود به سوي آن حركت مي كني بسيار نزديك تر است از خانه اي كه از آن دور مي شوي.

2 - پا به پاي دانشمندان در مجالس بنشين و هرگز با آنها جدال نكن، از دنيا آنقدر بهره بجوي كه محتاج كسي نباشي. تا آن حد به روزه داري مشغول باش كه شهواتت به كنترل تو درآيد.

3 - دنيا دريايي عميق است. پس فرزندم كشتي خود را از ايمان بنا ساز و بادبان آن را توكل بر خدا قرار بده و توشه راهت را تقواي الهي قرار بده كه بسياري در اين دريا غرق گشته اند.

4 - فرزندم آنطور از خداوند ترس در دل داشته باش كه اگر در صحنه محشر با حسنه تمام و توشه اي پر حاضر شوي، باز به خود مطمئن نباش و آنقدر به خداوند اميد داشته باش كه اگر با گناه تمامي جن و انس در قيامت حاضر شدي، باز هم اميد به بخشش پروردگارت داشته باش.

5 - اگر در كودكي تربيت شدي، نفع آن را در بزرگي خواهي ديد.

روزي لقمان از سفري طولاني بازمي گشت. غلامش را در ميانه راه ديد، از او پرسيد، پدرم در چه حاليست؟ غلام پاسخ داد، او مرده است. لقمان گفت؛ اينك بايد خودم امور زندگي را سامان بخشم. آنگاه پرسيد؛ همسرم در چه حالي است؟ غلام گفت؛ او نيز از دنيا رفته است. لقمان گفت؛ بايد همسري ديگر انتخاب كنم. لقمان باز پرسيد؛ خواهرم چه؟ غلام گفت؛ او نيز به رحمت ايزدي پيوسته است. لقمان گفت؛ پرده حياي من در دامن خاك پنهان شد. از برادرش پرسيد، كه باز هم همان جواب را شنيد. لقمان گفت؛

پشتوانه ام را از دست دادم. لقمان بسيار صبور بود و در مرگ عزيزانش هرگز ناشكيبايي نكرد و همواره شكر خدا را به جاي مي آورد.

منبع : پايگاه حوزه

دسته ها : حكايت


فضيلت و خواص سوره لقمان
لقمان، سي و يكمين سوره قران است كه مكي و 34 آيه دارد.
در فضيلت اين سوره از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و سلم روايت شده: هر كه اين سوره را قرائت كند در روز قيامت لقمان رفيق و همراه او خواهد بود و ده برابر تعداد كساني كه امر به معروف و نهي از منكر كرده اند به او حسنه داده مي شود(1)
امام باقر عليه السلام فرموده اند: هر كس كه هر شب سوره لقمان را قرائت نمايد خداوند سي فرشته را مأمور حفظ و نگهداري او از ابليس و سپاهيان او مي كند و اگر صبحگاه نيز اين سوره را قرائت كند، تا شب در امان و حفظ الهي خواهد بود(2)
آثار و بركات سوره
1) درمان بيماري هاي داخلي
از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است: اگر سوره لقمان را بنويسند و پس از شستن نوشته، از اب ان بنوشد هر گونه بيماري دروني داشته باشند، از بين خواهد رفت و هر مرد و زني كه خونريزي در يكي از اندام خود دارد اگر نوشته سوره لقمان را بر آن موضع قرار دهند خونريزي قطع مي شود(3)
از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده: اگر سوره لقمان را بنويسند و سپس شسته و از آب آن به مرد و زني كه در درون درد و ناراحتي دارد بنوشانند. عافيت مي يابد و از تب ها و هر گونه آزار دهنده و بيماري از او برطرف مي شود(4)
2) عزل كردن حاكم ستمگر
هر كس اين سوره را در منزل حاكمي بگذارد در همان سال معزول مي شود و هر كه آن را بنويسد و با خود دارد از درد شقيقه و تب ايمن شود(5)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت:
(1) مجمع البيان،ج8، ص74
(2) ثواب الاعمال، ص110
(3) تفسيرالبرهان، ج4، ص359
(4) همان
(5)درمان با قرآن، ص72
 منابع: «قرآن درماني روحي و جسمي محسن آشتياني، سيد محسن موسوي؛ و درمان با قرآن،محمدرضا كريمي»


لقمان نيك و بد هر كاري را مشروط به رضاي وجدان و خشنودي خداوند ميدانست و تمجيد و تحسين خلق را هدف خود قرار نميداد و از خورده گيري و عيبجويي آنها نيز هراسي نداشت و اين موضوع را نيز همواره به فرزند خود گوش زد مينمود تا روزي به جهت اطمينان خاطر، تصميم گرفت اين حقيقت را نزد پسر خود مصور سازد.
لقمان به فرزند خود گفت مركب را آماده ساز و مهياي سفر شو و چون مركب آماده شد، لقمان ابتدا خود سوار شد و پسرش را پياده دنبال خود روان كرد. در اين حال گروهي كه در مزارع خود مشغول كار بودند آنها را نظاره كردند و به زبان اعتراض گفتند:

عجب مرد سنگدلي، خود سواره و كودك معصوم را پياده به دنبال خود ميكشد.
سپس لقمان خود از مركب پياده شد و پسر را سوار بر مركب كرد تا اينكه به گروهي ديگر از مردم رسيدند، اين بار مردم با نظاره گفتند: عجب پسر بي ادب و بي تربيتي، پدر پير و ضعيف خود را پياده گذاشته و خود با نيروي جواني و تنومندي بر مركب سوار است. حقا كه در تربيت او غفلت شده است. در اينحال لقمان نيز همراه فرزند خود سوار مركب شد و هر دو سواره راه را ادامه دادند تا به گروه سوم رسيدند. مردم اين قوم چون آنها را ديدند گفتند: عجب مردم بي رحمي، هر دو چنين بار سنگيني را به حيوان ناتوان تحميل كرده اند و هيچيك زحمت پياده روي را به خود نميدهند. در اين هنگام لقمان و پسر هر دو از مركب پياده شدند و راه را پياده ادامه دادند تا به دهكده ي ديگري رسيدند. مردم با مشاهده ي آنها زبان بنكوهش گشودند و گفتند: آن دو را بنگريد، پير سالخورده و جوان خردسال هر دو پياده در پي مركب ميروند و جان حيوان را از سلامت خود بيشتر دوست دارند. 
چون اين مرحله از سفر نيز تمام شد لقمان تبسمي معني دار به فرزند خود گفت: حقيقت را در عمل ديدي؟ اكنون بدان كه هيچگاه خشنودي تمام مردم و بستن زبان آنها امكان پذير نيست پس خشنودي خداوند و رضاي وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسين و تمجيد يا توبيخ و نكوهش ديگران توجهي نكن.

قصه هاي قرآن ص 453

گردآورنده: عليرضا قريشي

دسته ها : حكايت


لقمان در آغاز، برده خواجه اي توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عين جاه و جلال و ثروت و مكنت دچار شخصيتي ضعيف و در برابر ناملايمات زندگي بسيار رنجور بود و با اندك سختي زبان به ناله و گلايه مي گشود، اين امر لقمان را مي آزرد اما راه چاره اي به نظر او نمي رسيد، زيرا بيم آن داشت كه با اظهار اين معني، غرور خواجه جريحه دار شود و با او راه عناد پيش گيرد. روزگاري دراز وضع بدين منوال گذشت تا روزي يكي از دوستان خواجه خربزه اي به رسم هديه و نوبر براي او فرستاد. خواجه تحت تأثير خصائل ويژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف كرد و لقمان با روي گشاده و اظهار تشكر آنها را تناول كرد تا به قطعه آخر رسيد، در اين هنگام ….

خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد كه خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زياد رو به لقمان كرد و گفت: چگونه چنين خربزه تلخي را خوردي و لب به اعتراض نگشودي؟ لقمان كه دريافت زمان تهذيب و تأديب خواجه فرا رسيده است، به آرامي و با احتياط گفت: واضح است كه من تلخي و ناگواري اين ميوه را به خوبي احساس كردم اما سالهاي متمادي من از دست پر بركت شما، لقمه هاي شيرين و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود كه با دريافت اولين لقمه ناگوار، شكوه و شكايت آغاز كنم. خواجه از اين برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبوني خود در برابر ناملايمات پي برد و در اصلاح نفس و تهذيب و تقويت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شكيبايي بياراست

دسته ها : حكايت


   ارباب لقمان به او دستور داد كه در زمينش، براي او كنجد بكارد؛ ولي او جو كاشت. وقتي كه زمان درو فرا رسيد، ارباب گفت:
"چرا جو كاشتي، در حالي كه من به تو دستور دادم كه كنجد بكاري؟"

لقمان گفت: "از خدا اميد داشتم كه براي تو، كنجد بروياند"

اربابش گفت: "مگر اين ممكن است؟"

لقمان گفت: "تو را مي‏‌بينم كه خداي متعال را نافرماني مي‏‌كني، در حالي كه از او اميد بهشت داري؛ بنابراين گفتم شايد آن هم بشود"

آن گاه، مولايش گريست و به دست او توبه كرد و لقمان را آزاد ساخت. 

دسته ها : حكايت


روزي خواجه  لقمان در سرايي، سفره اي گسترده بود و ميهمانان خود را در سايه جود و كرمش پذيرايي مي كرد. لقمان كه در خدمت ميهمانان و تهيه وسايل رفاه ايشان سعي وافر داشت از شنيدن سخنان بيهوده آنها سخت در عذاب بود و همواره مترصد فرصتي بود تا عادت زشت آنها را گوشزد كند و در اصلاح و تهذيب آنها گامي بردارد. در اين هنگام گروهي از ميهمانان خواجه، وارد سرا شدند و خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندي ذبح كند و غذايي از بهترين اعضاءِ گوسفند مهيا سازد. لقمان غذايي لذيذ از دل و زبان گوسفند، فراهم نمود و نزد ميهمانان آورد. روزي ديگر خواجه امر كرد، از بدترين اعضاءِ گوسفند، غذايي آماده سازد، لقمان بار ديگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهيا كرد. خواجه با تعجب پرسيد: چگونه است كه اين دو عضو گوسفند هم بهترين و هم بدترين هستند؟ لقمان پاسخ داد: اين دو عضو مهمترين اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانكه اگر دل سرشار از نيت خير و زبان گوياي حكمت و معرفت و حلاّل مشكلات و مسايل مردم باشد، اين دو عضو بهترين اعضاء هستند و هر گاه دل بدانديش و پست نيت باشد و به تبع آن  زبان گوياي غيبت و تهمت و محرك فتنه و فساد باشد ، هيچيك از اعضا بدن ، بدتر و زيان بارتر از اين دو عضو نخواهد بود.

دسته ها : حكايت

حكايت لقمان, حكايت لقمان و ميوه ها, حكايتهاي لقمان

 
روزگاري، لقمان حكيم در خدمت خواجه اي بود. خواجه، غلام هاي بسيار داشت. لقمان بسيار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان ديگر بر او حسد مي ورزيدند و همواره پي بهانه اي مي گشتند براي بدنام كردن لقمان پيش خواجه.


روزي از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا براي چيدن ميوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، ميوه ها را چيدند و به سوي خانه حركت كردند. در بين راه غلام ها ميوه ها را يك به يك خوردند و تا به خانه برسند، همه ميوه ها تمام شد و سبد خالي به خانه رسيد. خواجه وقتي درباره ميوه ها پرسيد، غلام ها كه ميانه خوشي با لقمان نداشتند.

گفتند: ميوه ها را لقمان خورده است.


خواجه از دست لقمان عصباني شد.


خواجه پرسيد: «اي لقمان، چرا ميوه ها را خوردي؟ مگر نمي دانستي كه من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببينم، چگونه توانستي آن همه ميوه را به تنهايي بخوري؟!»

لقمان گفت: من لب به ميوه ها نزده ام. اين كار، خيانت به خواجه است!»

خواجه گفت: «چگونه مي تواني ثابت كني كه تو ميوه ها را نخورده اي؟ در حالي كه همه غلام ها شهادت مي دهند كه تو ميوه ها را خورده اي!»

لقمان گفت: «اي خواجه، ما را آزمايش كن، تا بفهمي كه ميوه ها را چه كسي خورده است!»

خواجه برآشفت: «اي لقمان، مرا دست مي اندازي؟ چگونه بفهمم كه ميوه ها را چه كسي خورده است؟ هر كسي كه ميوه ها را خورده است، ميوه ها در شكمش است. براي اين كار بايد شكم همه شما را پاره كنم تا بفهمم ميوه ها در شكم كيست.»

لقمان لبخندي زد و گفت: «كاملاً درست است. ميوه ها در شكم كسي است كه آن ها را خورده است. اما براي اينكه بفهميد چه كسي ميوه ها را خورده است، لازم نيست كه شكم همه ما را پاره كنيد!

لقمان گفت:  دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پياده به دنبالت بدويم.

خواجه پرسيد: «بسيار خوب، اما اين كار چه نتيجه اي دارد؟»

لقمان گفت: «نتيجه اش در پايان كار آشكار مي گردد!»

خواجه نيز فرمان داد تا آب گرمي آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا مي رفت و غلامان به دنبال او مي دويدند.

پس از ساعتي، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمي كه خورده بودند، هر چه را كه در معده شان بود، بيرون ريخت!

خواجه متوجه شد كه همه غلام ها از آن ميوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن ميوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبيخ كرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.

 آري، وقتي يك بنده ضعيف مثل لقمان، چنين حكمت هايي دارد، پس آفريننده او كه خداوند جهان است، چه حكمت ها دارد. و حكمت ها همه در پيش خداوند است.

 ------------------------------------------------------

منبع: پايگاه بيتوته

دسته ها : حكايت


زندگينامه لقمان حكيم

 

لقمان حكيم، غلام سياهي بود كه در سرزمين سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره اي سياه و نازيبا داشت،ولي از دلي روشن، فكري باز و ايماني استوار برخوردار بود.

  او كه در آغاز جواني برده اي مملوك بود، به دليل نبوغ عجيب و حكمت وسيعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ي آفاق شد. او مردي امين بود، چشم از حرام فرو مي بست، از اداي حرف ناسزا و بي مورد پرهيز مي كرد و هيچگاه دامن خود را به گناه نيالود و همواره در امور زندگي شرط عفت و اخلاص را رعايت مي كرد. اوقات فراغت خود را به سكوت و تفكر در امور جهان و معرفت حق تعالي مي گذراند و براي گذراندن ...

X